my love
سلام به همه بروبچ عزیزاین جاهرچی بخوای پیدامیشه بیاتومطمئن باش پشیمون نمیشی امیدوارم بهترین لحظه هاروتواین وبلاگ تجربه کنین.
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان my love و آدرس my-love-.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 20
بازدید کل : 14894
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
پارمیدا

آرشيو وبلاگ
آذر 1391
مهر 1391


 
دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : پارمیدا

به نام خدایی که عشق آفرید

میخوام یه چیزی ازتون بپرسم تاحالاعاشق شدین؟شایدبگین چه سوال تکرارییه ولی عشق داریم تاعشق. عشق خیلی چیزابه آدم یادمیده وخیلی چیزاروهم ازت میگیره ولی تاجیگرتوآتیش نزه ولت نمیکنه.عشق مثل خوره تمام وجودتو میخوره تاذره ذره آب بشی.اگه دوست داشته باشین میخوام براتون داستان عشق خودموتعریف کنم که واسه بعضیا عبرت بشه و واسه بعضیاهم تجربه.حالاخودتون داستانوبخونین وقضاوت کنین دلم میخوادنظراتتون درموردداستان زندگیم بدونم.عشق من ازسه سال پیش شروع شدشایدمسخره کنین وباورتون نشه که یه آدم میتونه تواون سن کم عاشق بشه ولی من شدم.ماجرا ازوقتی شروع میشه که یه دختر12ساله بودم ویه دوست صمیمی داشتم که اسمش پرستوبودماخیلی باهم صمیمی بودیم چون ازدوران دبستان باهم بودیم اون هرروزبه خونه ی مامیومد یامن میرفتم خونشون خلاصه زیادباهم بودیم وتواین مدت اون ازعشقش برام حرف میزدجلوی من برای اون گریه میکرد خلاصه خیلی عاشقش بودهمش ازقیافش؛صداش واخلاقش و........حرف میزدمن به حرفاش گوش میدادم ولی هیچ اهمیتی بهشون نمیدادم چون عشقوقبول نداشتم وازپسرامتنفربودم ومیگفتم عشق مال قصه هاست ولی اون دست بردارنبودو همش ازعشقش میگفت.تااینکه یه روزبهم گفت که توکه تاحالاعشقموندیدی بیاتابهت نشون بدم چه جورآدمیه من که اول قبول نکردم ولی بعدبااصراراون موقع اذون شب حاضرشدم تاباهاش برم مسجد.آخه پدرام یعنی(عشق پرستو) میومد دم درمسجدوبادوچرخه دورمیزدتازه بابای پدارمم دفترداراون مسجدبودوپرستوخانمم به بهانه ی نمازخوندن به اون مسجدمیرفت تاپدراموببینه.خلاصه منم اون شب رفتم مسجدتاپدراموازنزدیک ببینم وقتی به اونجارسیدم دیدیمش دم درمسجدبودوبادوچرخش ورمیرفت همین که نگاش کردم  نفسم وایستاد؛قلبم اینقدرتندمیزدکه میخواست ازبدنم بیفته بیرون دست وپام شل شده بودواصلا حالی که اون موقع داشتم قابل توصیف نبود............................بقیه روتوادامه مطلب بخونین



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : پارمیدا

اول ازهمه سلام به همه ی دوستای گل خودم همون طورکه میبینین اسم من پارمیداست و15سالمه ایناروگفتم تایه کم باهام آشنابشین.من قراره تواین وبلاگ چیزای زیادی بزارم که امیدورام شماخوشتون بیاددیگه بیشترازاین کشش نمیدم هرکی دوست داره خودشوبهم معرفی کنه تاباهم اشنابشیم

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ

20Tools-بیست تولز-بیست تولز-کد بارش قلب از وبلاگ
Digital Clock - Status Bar

مرجع وبلاگ نویسان جوان